۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

صدای ناقوس تنهایی



















بسترم صدای ناقوس تنهایی را مثال شیپورهای خالی صدف ، با صدای امواج اب است

هنوز هم صدای آب از شرشر ناودان ، از قطرات خیس باران

هنوز هم غربت صدای من از آن طرف پنجره ی خیس پیداست

بستر تنهایی من پر از خالی و بی صداست

آفتاب من بتاب که سرمای گل از گلبرگ پیچیده اش پیداست

افتاب را خیس ، گرم دیده ام ، گویا از شرم خجالت اینکه

آفتاب برای من نیست

هنوز هم غربت صدای من از آن طرف پنجره ی خیس پیداست

دیگر عکس ناپیدای من در شکرهای فنجان خالی حل شده است

هنوز عکس من شناور در رویاهای پر ز خالی احساس تنهائیست

گلبرگ تنهاییم خیس شده است

هنوز هم صدای غربت و عکس تنهایی من

باران را به گلبرگ می نشاند

تنهایی من صدایت را به ناقوس کلیسا از شیپورهای خالی صدف

همچنان از قطرات خیس باران می شنوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر