
نور ماه در چشمان خیس پسرک
تند نفس های گرم پسرک در هوا
هوا پر است از سکوت مبهم
مبهم ترین شب در چشمان دخترک
پسرک
تند و تند
نفس ..نفس
به دنبال تک شاخه های خشک
خدا ، خدا
فریادهای پسرک
حلقه هایی از اشک در چشمان پسرک
کبریت میکشد
باد می آید
کبریت زده میشود
شاخه ها خیسند
گریه
گریه
فریاد
فریاد
دخترک در خواب
پسرک
تند نفس میزند
نفس تند میزند
دستان دخترک در دستان پسرک
نفس های تند پسرک
بر
دستان و صورت دخترک
اشک های پسرک
دست ها و صورت دخترک
خیسِ خیس
چشمان پسرک بسته میشد
نفس های تنگش خسته میشد
آخرین توان
برای زنده بودن دخترک
با عمق جان
فریاد زد:
خدا ..خدا
عشقم را از من نگیر
آسمان
رعدی زد
پسرک بیهوش بر زمین
خلسه های بی رمق در جان
پسرک گرم شد
احساس خوب زندگی
احساس خوب زندگی
درختی آتش گرفته
و
اینک خدا
زمزمه ای کرده بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر