
برای اولین بار دو پرنده در آغوش یکدگر / غرق در بوسه
تازه می دانستند چقدر دوست دارند عاشقانه بودن را .... چقدر دیر...
هوا طوفانی و ابرها بارانی – آه چقدر ابرها میل بارش دارند
چقدر زیباست این حس ...دوست داشتن و دوست داشته شدن
در میان طوفان های خنده و دشنام / آن دو دست در دست یکدگر
اما این نگاه های آخر در کنار اسکله ... با مرغان دریایی
پسر دست دخترک را بر روی قلبش قرار داد
و دختر بوسه ایی بر گونه های پسر هدیه کرد
و آخرین بار در آغوش – این ها شاید آخرین هدیه ها باشند
اما مردی ژولیده هدیه ای به آن ها داد
عکس دو نفره آن ها را بین آن ها تقسیم کرد ... و
صدای لنگر شنیده می شد .. شاید سرنوشت نیز می گریست
سرنوشت گاه برای عاشقانه ها می گرید ... اما گاه بی رحمانه
و حال صدای سوت کشتی ... شاید ، خداحافظی ساده ایی
کشتی .. و پسرک با قایق بادبانی به دنبالش
هوا طوفانی و اسمان بارانی / او غرق شد ...
و وقتی آسمان سرخ شد .. دخترک فهمید پسرک ...
دخترک ... در .... کشتی با پرنده ای می رقصید
که شخصی در کشتی ... شرابی به دخترک پیش کش کرد..
و دخترک به دریا پیوست ....
در پیش خود می گویم ، شاید...
شاید آن پسر مرده نباشد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر