۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

آخرین دیدار




برای اولین بار دو پرنده در آغوش یکدگر / غرق در بوسه

تازه می دانستند چقدر دوست دارند عاشقانه بودن را .... چقدر دیر...

هوا طوفانی و ابرها بارانی – آه چقدر ابرها میل بارش دارند

چقدر زیباست این حس ...دوست داشتن و دوست داشته شدن

در میان طوفان های خنده و دشنام / آن دو دست در دست یکدگر

اما این نگاه های آخر در کنار اسکله ... با مرغان دریایی

پسر دست دخترک را بر روی قلبش قرار داد

و دختر بوسه ایی بر گونه های پسر هدیه کرد

و آخرین بار در آغوش – این ها شاید آخرین هدیه ها باشند

اما مردی ژولیده هدیه ای به آن ها داد

عکس دو نفره آن ها را بین آن ها تقسیم کرد ... و

صدای لنگر شنیده می شد .. شاید سرنوشت نیز می گریست

سرنوشت گاه برای عاشقانه ها می گرید ... اما گاه بی رحمانه

و حال صدای سوت کشتی ... شاید ، خداحافظی ساده ایی

کشتی .. و پسرک با قایق بادبانی به دنبالش

هوا طوفانی و اسمان بارانی / او غرق شد ...

و وقتی آسمان سرخ شد .. دخترک فهمید پسرک ...

دخترک ... در .... کشتی با پرنده ای می رقصید

که شخصی در کشتی ... شرابی به دخترک پیش کش کرد..

و دخترک به دریا پیوست ....

در پیش خود می گویم ، شاید...

شاید آن پسر مرده نباشد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر