
گاهی انسان نیازمند تنهایی است
گاهی انسان نیازمند عشق است
روزی به جاده ای تاریک قدم می نهیم
جاده ای را که هیچ کس را خبری از آن نیست
شمعی به دستمان داده اند
تا با آن راه خود بیابیم
شمعی که تا آن را روشن می کنیم
فقط خود را می بینیم نه چیز دیگر
از آن چه که تا کنون غافل بوده ایم
عشق درونمان که خاموش شده است
انسان به آسمان خیره می شود
به زمین می اندیشد
در آب غرق می شود
از باران می ریزد
در صخره ها می شکند
در برف می غلتد
با مورچگان زندگی می آموزد
با پرندگان پرواز می کند
با شیر می درد
با آهو خیز بر می دارد
با خود به جای خود زندگی می کند
با شمع نور می افشاند
با دریا ، وسعت بی پایان را می بیند
با ستارگان زیبایی می بخشد
با خدا نجوا می کند
اما با چه چیز می توان عشق را بدست آورد
چگونه می توان خدا را دید
این سؤالی است که همیشه می پرسیم
گاهی آدمی تنها می شود
به تنهایی می اندیشد و تنها می شود
گاهی انسان نیازمند تنهایی است
Sometimes we need loneliness
Sometimes we need love
One day we step into a dark road
A dark road that no body know of
We have been given a candle
To find our way through
We can just see ourselves, nothing else
What we have ignored so far
The silent love in ourselves
We stare to the sky
Thinking to the earth
Drowning in water
Falling down with rain
Shattering into pieces with rocks
Rolling with snow
Living with ants
Jumping with deers
Living with ourselves in our own shoes
Lighting u with a candle
Granting beauties with stars
Whispering with God
But how to gain love
How to see God
This the question we are always asking
Sometimes we need loneliness
Sometimes we ponder in loneliness and become lonely
Sometimes we need loneliness…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر